علیعلی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

نی نی های ناز من وبابایی

علی91

 دیروز دیگه خیالم ازبابت دیابت بارداری راحت شد خدارو شکر. حالا جهت اطمینان بیشتر باید ماهی یکبار چکاب بشم.بابایی هم امروز امتحان ریاضی داشت....   زمستان91 ...
13 خرداد 1392

دوباره ازمایش

پریروز دهمین سالگرد ازدواجمون بود مبارکمون باشه.البته سومین سالگرد استخدامی بابا هم بود .مبارک بارشه. اینارو وقت نکردم بیام بنویسمو امروز دوباره تست دیابت داشتم مرحله سومش هنوز مونده خیلی خسته ام میخام برم بخوابم ساعت 5 باید برم ازمایشگاه خدایا کمک کن نیاز ب انسولین نداشته باشم.آمین. این دکترام اگه گیر بدن دیگه دادنا 8بار خون دادم دیگه خونم تموم شد.اخه هرکی 100گزم پ ق بخوره قندش سر به فلک میزاره دیگه...اشکال نداره تموم میشه یادمم میره(خودمو دلداری میدم) ...
12 خرداد 1392

2سال و 3ماهگی علی جون

دوست داشتم یه عکس از ابجی مینا و داداش محسن(دختر و پسر خاله)هم تو وبلاگتون بزارم البته ازین بهتر نداشتم اینجا علی 2سال و3ماهشه.خیلی نمکیه.مامان جیگرشو بخوره الهی... (یکم جو گیر شدم) ٣سال و دو ماهگی پسرم. دریا کنار.در حال پنچر گیری             تولد3سالگی علی 2سال و10 ماه بندر ترکمن نوروز90 جاده گلستان مینا و محسن 2سالگی آدم برفی         ...
12 خرداد 1392

گلوکز

امروزم تو دوران بارداریم هیچ وقت یادم نمیره.ازمایش 4 نوبته گلوکز هر 1ساعت 1بار ازم خون میگرفتند. تمام دستم سوراخ سوراخ شد.از همه اش سختتر خوردن 100گرم پودر قند بود.حالا باز خوردنش بکنار مگه هضم میشد حالت تهوع سرگیجه.متصدی ازمایشگاه خیلی مهربون بود.تاکید میکرد تحمل کن اگه بالا بیاری همه زحماتت ب باد میره. محض سرگرمی 2تا مجله جدول خریدم ولی نتونستم حتی نگاهشون کنم. خلاصه کم کم گلوکزه حل شد و مامان حالش بهتر شد. حالا خدا کنه با این همه مکافات اقلا نتیجه اش خوب باشه. اینم قیافه مامان بعد خوردن شکر       ...
9 خرداد 1392

شروع وبلاگ

خیلی وقته میخوام یه وبلاگ درست کنم واستون علی و ایدای گل مامان ولی دیروز شروع کردم. الان علی جون مامان5سال و 3 روزشه جمعه تولدت بود مادر جون و دایی جواد وزندایی وارمین ومامان باباش مهمونای وی÷ه جشنت بودن.خودتم همه دوستاتو دعوت کرده بودی خیلی جشن قشنگی بود...اینم عکسش .آرمین وآرش وعلی و محمد. راستی تو ودایی تو ١روز متولد شدید.توجمعه ٢٧ اردیبهشت١٣٨٧دایی محمد رضاجمعه٢٧ اردیبهشت١٣٧٢ ...
8 خرداد 1392

لباسای دخملکم

دخمل خوشگلم که الان٢٩ هفته کامل تو شکم مامانیه دیگه همه خریدای لازمو براش کردم اینم بعضیاش ...
8 خرداد 1392

یه نکته مهم

دیشب ک خوابم نمیبرد از کلوب هم خسته شدم با خودم فکر کردم یه چیز جالب کشف کردم اینکه علی الان 60ماهشه و ایدا 6ماه خیلی جالب بود برام. علی جون همونطور ک گفته بودم خیلی جک و جونور دوست داره اینم نمونه بارزش. علی و شیدا(اسم خرگوشش)   ...
8 خرداد 1392

حرفای مادرانه با جوجوی مامان

دیروز رفتم پیش دکتر عجمی واسه مراقبت.برام یه ازمایش100گرمی گلوکز و یک سونو سه بعدی نوشت.البته سونو رو ب اصرار خودم نوشت ایدا جون عزیز مادر نمیدونم برم یا نه میترسم واست ضرر داشته باشه ب هرکی میگم میگه نرو.همونجور دودلم دوست دارم زودتر ببینمت ولی انگار باید این دوماه رو هم صبر کنم بابا و داداشی گلت هم برا دنیا اومدنت لحظه شماری میکنن.کی میشه چشمای خوشکلتو ببینیم. حالا منتظرم 5شنبه بشه بابا خونه باشه پیش علی جون تا بتونم ازمایشمو بدم وخیاالم راحت شه.اخه 3الی4ساعت زمان میبره نمیتونم علی رو با خودم ببرم.وعده دیدار چشای خوشگل ایدای گلم 20مرداد92 (البته فعلا)دخترا عجولا شایدم زودتر. ...
8 خرداد 1392
1